۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

دلم بعد از تو با هرچی که ترکش داشت جنگیده

دو سال پیش صبح چنین روزی هودی زردم را تن زده بودم و با پاهای لرزان و بی‌جان پله‌ها را بالارفته بودم و زل زده بودم به آسمان ابری. ابر می‌بارد همایون شجریان را پخش کرده بودم و از ته دلم زار زده بودم. آن‌قدر که پس از ساعت‌ها گریستن با نفس‌هایی که بالا نمی‌آید روی زانو زمین بخورم.

حالا دو سال تمام از شب بیداری‌ها و اشک‌ها و هق‌هق‌هایم گذشته. دو سال از انتظار و انتظار و انتظار، از قطعه‌ی مادر کارن همایونفر، از ابر می‌بارد و آسمان ابری شجریان گذشته. حالا دو سال تمام از رفتن‌تان و از بهت و غمی که خیال می‌کردم تمام نمی‌شود گذشته.

این دو سال حاصلش پختگی بود. رشد بود و تعالی. حالا نوشته‌های پر سوز و گدازم، نامه‌های سراسر مهرم را مرور می‌کنم و دخترک حساس و عاشق دو سال قبل را با دختر جوان و منطقی امروز مقایسه می‌کنم و هر لحظه بیش از پیش به این یقین می‌رسم که هیچ اتفاقی بی‌حکمت نیست. که اتفاقی نمی‌افتد مگر اینکه صلاحم در آن باشد.

دو سال پیش گمان می‌کردم چنین روزی تا انتهای عمرم برایم روز سوگواری عشق از دست رفته باشد، اما امروز فقط با لبخند زمزمه می‌کنم «هرکجا هست خدایا به سلامت دارش!»

 

پی‌نوشت : پس از شما واکسینه شدم از ترس از دست دادن و توهم رهاشدگی. و این به نظرم مهم‌ترین و بزرگ‌ترین ثمره‌ی حضور کوتاه مدت‌تان در زندگی‌ام بوده‌. انگار حالا آنجا ایستاده‌ام که چاوشی می‌خواند «دیگه بعد از تو به هرکی که ترکش کرد، خندیده!» 

  • ۱۶ | ۰
    • بـقـچـه ‌‌
    • پنجشنبه ۱۳ بهمن ۱۴۰۱

    نیست در اقلیم کسی این همه بی‌هم‌نفسی

    تا حالا هیچ‌وقت احساس نیازی به داشتن شریک عاطفی نداشتم. همیشه خیلی برام کم‌رنگ بوده این بُعد زندگی‌م. ولی امروز به شدت دلم می‌خواست یه نفر کنارم بود و دوشادوش‌م قدم برمی‌داشت. یه نفر که فارغ از هرچیزی بتونیم به هم تکیه کنیم، با هم رشد کنیم، هم‌دیگه رو درک کنیم، به هم عشق بدیم و از هم عشق بگیریم‌.

    نمی‌دونم حاصل PMS هست یا رمان‌های عاشقانه‌ای که اخیراً خوندم. ولی عجیب لوس شدم و دلم یه همراه می‌خواد که بقچه‌ی لوس درونم رو تیمار کنه.

    امروز که ملیکا وقتی حالش خوب نبود زنگ زد به مهدی و بعد از چند دقیقه بین اشک‌هاش خندید. به این فکر می‌کردم که من اگه حالم به این شدت بد بشه، کسی رو ندارم که من‌و بلد باشه، که بخندوندم، که به دوستم زنگ بزنه که «مراقبش باش، تنهاش نذار.» و به شکل احمقانه‌ای از همون موقع بغض دارم.

    به PMS و هرچی رمان‌های عاشقانه‌ توی دنیا هست لعنت می‌فرستم، افکارم رو با یه نفس عمیق پرت می‌کنم بیرون و می‌رم که نوشتن تحقیق‌های دکتر ق رو شروع کنم.

     

    عنوان : بخشی از آهنگ «شروع ناگهان» از علیرضا قربانی

  • ۱۴ | ۰
  • ۲ نظر
    • بـقـچـه ‌‌
    • يكشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱

    لیلة الرغائب

    از ناچیزترین ذره‌ی کهکشان راه‌شیری به معبودی که برآورنده‌ی آرزوهاست؛ سلام :)

    خسته‌تر از اونم که طبق معمول برات پرچونگی کنم. انگار واژه‌ها از توی ذهنم لیز می‌خورن و فرار می‌کنن. از طرفی هم تکرار مکررات و توضیح واضحات _اونم برای پروردگاری به بصیرت تو_ آب تو هاون کوبیدن و واکس زدن بادمجونه!

    اصل مطلب رو بگم و زحمت رو کم کنم. امشب شب آرزوها‌ست و من از همه‌ی دنیات فقط و فقط یه آرزو دارم :«محکم محکم بغلم کن، تا مرز یکی شدن!» و به قول فاضل نظری «فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست!» که چطوری همه‌ی آرزوهام رو توی یه دونه خلاصه کردم :)

    می‌دونی که چقدر دوستت دارم دیگه! مثل همیشه تا نامه‌ی بعدی قلبم رو صبور، روحم رو جسور و دلم رو شکور بدار.

     

    پی‌نوشت : امیدوارم امشب مرغ آمین، مهر آمین بزنه پای دعاهای خیرتون رفقا ^_^

    ضمیمه :)

  • ۱۲ | ۰
  • ۰ نظر
    • بـقـچـه ‌‌
    • جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱

    مأمن

    نگ می‌گفت «یه جایی بنویس که از نوشتن پشیمونت نکنن.» حالا من پشیمان و پریشان برگشتم سراغ وبلاگ خودم. نقطه‌ی امنم از تموم دنیا. به جایی که حتی اگه گذر کسی هم چندان بهش نیفته، بازم حس همون روزای اول رو بهم می‌ده. حالا حس کسی رو دارم که بعد از یه سفر طولانی برگشته خونه و عمیق نفس می‌کشه و زمزمه می‌کنه «هیچ‌جا خونه‌ی خود آدم نمی‌شه.»

    فقط امیدوارم که یادم نره مراقب خونه‌ی قشنگم باشم که دوباره بهش بی‌تفاوت نشم و فراموش نکنم که تنها راه نجات یافتن «نوشتن» هست. صادقانه، زیاد و مستمر :)

     

    پی‌نوشت : خب، اون تک‌ و توک رفقایی که اینجا هستن هنوز، یه چاق سلامتی‌مون نشه؟ :)

  • ۱۲ | ۰
  • ۱۲ نظر
    • بـقـچـه ‌‌
    • شنبه ۱ بهمن ۱۴۰۱
    اگر به خانه‌ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور؛
    و یک دریچه که از آن
    به ازدحام کوچه‌ی خوشبخت بنگرم...