تا حالا هیچ‌وقت احساس نیازی به داشتن شریک عاطفی نداشتم. همیشه خیلی برام کم‌رنگ بوده این بُعد زندگی‌م. ولی امروز به شدت دلم می‌خواست یه نفر کنارم بود و دوشادوش‌م قدم برمی‌داشت. یه نفر که فارغ از هرچیزی بتونیم به هم تکیه کنیم، با هم رشد کنیم، هم‌دیگه رو درک کنیم، به هم عشق بدیم و از هم عشق بگیریم‌.

نمی‌دونم حاصل PMS هست یا رمان‌های عاشقانه‌ای که اخیراً خوندم. ولی عجیب لوس شدم و دلم یه همراه می‌خواد که بقچه‌ی لوس درونم رو تیمار کنه.

امروز که ملیکا وقتی حالش خوب نبود زنگ زد به مهدی و بعد از چند دقیقه بین اشک‌هاش خندید. به این فکر می‌کردم که من اگه حالم به این شدت بد بشه، کسی رو ندارم که من‌و بلد باشه، که بخندوندم، که به دوستم زنگ بزنه که «مراقبش باش، تنهاش نذار.» و به شکل احمقانه‌ای از همون موقع بغض دارم.

به PMS و هرچی رمان‌های عاشقانه‌ توی دنیا هست لعنت می‌فرستم، افکارم رو با یه نفس عمیق پرت می‌کنم بیرون و می‌رم که نوشتن تحقیق‌های دکتر ق رو شروع کنم.

 

عنوان : بخشی از آهنگ «شروع ناگهان» از علیرضا قربانی