میگه «یکی از دوستام هست خیلی آقاست. موقره. خفنه. اهل مطالعه‌ست. بیا به چندتا سوالای این درمورد کتابایی که خوندی جواب بده.»

میگم «داناتر از من تو بساطت نبود؟ دوباره بنگاه شادمانی راه نندازی. من حوصله ندارمممم. ملتفتی؟»

میگه «آررره خیالت راحت. نه بابا خیلی سنگین و متینه. فقط یه کاره بلاک ملاکش نکنیا. من آبرو دارم.»

دو ساعت بعد؛

همون آقای موقر و خفن و سنگین «هلو بر بقچه! وقتت به خیر بااانوی کتاب‌ها. روزت پرتغالی عزیزدلم. سینگل بودی دیگه خانوووم!؟»

خداوکیلی، شما خودت کلاهت رو قاضی کن! من چه‌جوری این سم رو بلاک نکنم؟ چطور؟!

یعنی به خدا نیم ساعته با تداعی ترکیب شیمیایی «بانوی کتاب‌ها» عق می‌زنم و به گودی فحش می‌دم! اَییی، خیلی اَییی!

 

پی‌نوشت : انصافاً نمی‌دونم چرا نوشتم اینا رو ولی یهو دلم خواست بیام از سهمیه‌ی سم امروزم براتون بنویسم :)