نشسته بودم به خوندن کامنت‌های قدیمی. برام جالبه که با وجود اینکه چندین و چند کامنت پاسخ داده نشده دارم، همچنان کامنت دریافت می‌کنم :)

برام مهم نیست شماهایی که اینجا رو می‌خونید به واسطه‌ی بقچه، یلدا رو شناختید یا از طریق یلدا پاتون به مأمنش باز شده. اهمیتی نداره که اهل دنیای مجازی‌اید یا حقیقی، مهم نیست که می‌تونید قسمت تاریک و ضعیف وجودم رو ببینید یا حتی ممکنه گوشه‌ی ذهن‌تون قضاوتم کنید. مهم نیست که چه تصویری از یلدایی که بقیه می‌بینند و بقچه‌ای که شما می‌خونید دارید؛ تنها چیزی که برام به شدت مهمه اینه که شمایی که اینجایید بهم خیلی نزدیکید. در حکم اون رگ نزدیکه‌ی گردنم هستید‌. شما با من همراه نبودید، شما دقیقاً وسط همهمه‌ی سرم زیستید و افکار چیتان پیتان نشده و بدون رتوشم رو خوندید.

نمی‌دونم آشنایی و رفاقت‌مون توی چه مرحله‌ایه، نمی‌دونم چت می‌کنیم یا نه، نمی‌دونم از اینکه براتون کامنت نمی‌ذارم و کامنت‌هاتون رو پاسخ نمی‌دم چه حسی دارید ولی می‌خوام این‌و بدونید صرف بودن‌تون اینجا برام قوت قلبه‌.

ممنون که هستید و می‌تونم روح عریانم رو بهتون نشون بدم. خواستم بدونید که این خونه و اهالی و همساده‌هاش از عزیزترین و بهترین داشته‌های زندگی‌م هستن.

ماچ و آغوش بقچه‌ای؟ بله. البته که بله! :))

 

کامنت‌های این پست، بر خلاف گسسته بودن سلول‌های تحتانی نویسنده، پاسخ داده می‌شود! بی‌شعوری‌هام رو هم می‌دونم که می‌بخشید. می‌دونم :))