۱. از وقتی میام کتابخونه اوضاعم بهتره. تمرکز بیشتری دارم. میزم یه کنج دنج هست و از شلوغی به دوره. دوستش دارم و خوشحالم. احساس بازدهی بیشتری میکنم و امیدوارم این ۵۰ روز لعنتی رو بتونم به کمک دور شدن از خونه، بهتر بگذرونم.
۲. امروز یه دامن بلند و گشاد سرمهای پوشیدم و یه مانتوی بلند روش. برای گشادی و راحتیش صرفاً. بعد یه آقایی که نمیدونم دقیقاً چیکاره بود، اشاره زد برم تو اتاقش. با کلی دخترم و عزیزم (!) میگه که دامن مال مهمونیه! از فردا پوششت رو درست کن که کسی مزاحمت نشه و اینا. دیگه بنده خدا خیلی مهربون و مودب صحبت میکرد که روم نشد بهش بگم درت رو بذار دوست عزیز! حوصلهی کلکل هم نداشتم لذا با یه فرمایش شما متینه، سر و تهش رو هم آوردم. بعد دختره با یه مانتو و دامن سرخ و گلگلی اومده، بهش سلام میکنه. یارو هم انگار نه انگار که همین الآن منبر بوده راجع به مانتو. با روی خوش جوابش رو میده و تمام! میخوام بگم که اینکه هم رنگش مورد داشت، هم کوتاهیش و هم تنگیش! ولی یادم اومد که اینجا ایرانه و منم حوصلهی کلکل ندارم و دهنم رو ببندم سنگینتره! به خدا میگم «انصافاً گرفتی ما رو مشتی، نه؟» و حس میکنم که با لبخند طویلش برام ابرو بالا میندازه!
۳. از وقتی درس میخونم مامان اینقدر مهربون شده که نگید! مریم امیرجلالی درونش خاموش شده به لطف خدا. همهش با لبخند نگاهم میکنه. اوضاع یکم عجیبه ولی دوستش دارم D:
۴. رفته بودم استراحت، بغلدستیهام _که هم مدرسهای هم هستیم_ داشتن به ترتیب از شوهر و دوستپسر و کاشت مژه صبحت میکردن، منم زل زده بودم به جورابای گربهایم و توی دلم بهشون میگفتم «اکوری پکوریها! چه قشنگین شما! برم چند جفت دیگه ازتون بخرم، باهم خانوادهی گربهای تشکیل بدیم!» بله! یه لحظه احساس شرم کردم. ولی میدونین؟ خودم رو عشقه بابا!
۵. گودی بعد از شش ماه پیام داده قربون صدقهم رفته و ابراز دلتنگی کرده. دلتنگشم. و این رو بهش گفتم، ولی هم اون میدونه و هم من میدونم که من آدمی نیستم که با کسی که برام تموم شده، دوباره رابطه بسازم. میدونه وقتی که باید میبود، نبود. همین کافیه برای تموم شدن یه رابطه. و وقتی جهان فکری دوتا آدم عوض میشه، لازمه که به رابطه تموم بشه. هم شرط کافی رو داریم، و هم لازم رو. ما، دیگه ما نمیشیم!
۶. تا من پارت بعدی درسم رو میخونم، میاید بهم حرفای قشنگ بزنید؟
جایزهی درس خوندنم معاشرت با شماست :)
پینوشت : دارم به خودم برمیگردم و این خوشحالم میکنه. شما حس نمیکنید کسی که این پست رو نوشته، بقچهی دو سال پیشه؟ :))