جواب که میده صداش گرفتهس و حالش خراب. بی مقدمه از شکستن اسطورهش میگه و بغض میکنه. از متفاوت بودن یاردان با بقیه میگه و صداش میلرزه.
و من بهش نمیگم که میفهمم چقدر درد داره، زشت شدنِ آدم قشنگا. نمیگم که گذروندم همهی اینا رو. نمیگم که میدونم مثل شکستن استخوون دندهست. نمیگم میگذره؛ مثل تمام چیزای دیگه که گذشت؛ فقط زمزمه میکنم «میفهممت» و به جای همهی چیزای که نگفتم سکوت میکنم. اون هم. سکوت میکنیم و گوش میکنیم. اون به صدای نفسهای من. من به هق هقهای آروم اون.
کار ما از گلایه کردن و دلداری دادن گذشته. ما با سکوت حرف میزنیم. ما صدای سکوت هم رو میشنویم.