مامانم وقتی قُل همراه من را سقط میکند، بهش استراحت مطلق میدهند. با دعا و چنگ و دندان مرا نگه میدارند و به زور وصلم میکنند به زندگی.
خودم هم پوستم کلفت بود. قصد مردن و عقب کشیدن نداشتم. نیاز شدیدی دارم که با ماشین زمان بروم سر وقت مادرم. بگویم «بذار این یکی هم سقط شه. ارزش این همه سختی رو نداره. افتادن این بچه به نفع همهست، بیشتر از بقیه به نفع خودش، باور کن راست میگم!»
- بـقـچـه
- جمعه ۱۴ خرداد ۱۴۰۰