میگوید «حواست باشه که نه از این وَرِ بوم بیفتی، نه از اون وَرِ بوم!»
و من بامم به اندازهی یک تار مو باریک شده است. مثل یک بندباز تازهکار معلقام توی هوا، با بیم و امید دست و پنجه نرم میکنم.
هر ضربهی کوچکی میتواند مرا در آغوش امیدِ محض غرق کند یا در معدهی یأسِ مطلق هضم!
پینوشت : کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» را میخواندم. منِ امروز، هم با بحران معرفتی و معنویِ یونس دست و پنجه نرم میکند و هم با بحران عشقیِ پارسا.
و از اینکه هیچ بعید نیست سرانجامم همچون پارسا باشد، میترسم! از اینکه از آنطرف بام _آن سویی که یأس و کفر است و خدایی نیست_ زمین بخورم، میترسم. چون خوب میدانم زمین خوردن در آن سو برای من به منزلهی مرگ مغزی حتمی است!
- بـقـچـه
- چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۰