دلم می‌خواد یه نفر الان می‌بود که میومد کنارم. توی سکوت مطلق اتاق و خونه رو کامل مرتب می‌کردیم. دمنوش بهارنارنج برای آرامش می‌خوردیم. شمع و عود روشن می‌کردیم. کتاب می‌خوندیم و قهوه‌ی ترک می‌نوشیدیم. سکوت هم‌دیگه رو می‌شنیدیم. پنجره رو باز می‌کردیم، سیگار با سیگار روشن می‌کردیم. هم‌دیگه رو سفت بغل می‌کردیم و با دلیل و بی دلیل اشک می‌ریختیم. و هنوز اشک‌هامون خشک نشده، می‌خندیدیم. آهنگ میذاشتیم و باهاش می‌رقصیدیم. از خونه می‌زدیم بیرون و توی تاریکی و سکوت شب خیابونا رو گز می‌کردیم. شروع می‌کردیم به حرف زدن. غر زدن. بهونه گرفتن. بحث کردن. از هم یاد گرفتن. از زندگی و مرگ و عشق و جنون گپ زدن. خاطره بازی. برنامه ریختن برای آینده. قایق سواری توی رویاها. با یه هندزفری مشترک به آهنگ گوش میدادیم. غذامونو با بی‌خانمان‌ها شریک می‌شدیم و همه با هم‌دیگه دور آتیش توی جعبه‌ی حلبی می‌نشستیم. در نهایت وقتی خوب دور زدیم و غصه‌هامون سبک شد؛ سر راه کله‌پاچه بگیریم و بریم خونه. الان باید یکی می‌بود که فقط باشه. که حضور داشته باشه. که بدون حرف و نصیحت و فکر به آینده، بدون رهبری و بزرگتری کردن، فقط همراهم باشه. شونه به شونه.
این واقعاً قلبی‌ترین و بزرگترین آرزوی من توی این لحظه‌ست :)

 

 

ضمیمه : آهنگ پپرونی؛ بمرانی