حالا که درست ۲۶ از نبودنش می‌گذرد، تصمیم گرفته‌ام هر دوشنبه برایش نامه‌ای بنویسم. پاکت نامه هم خریده‌ام. جعبه کفشی زیر تختم دارم که تویش نامه‌هایم را نگه‌داری می‌کنم. همان نامه‌هایی که قرار نیست هرگز ارسال بشوند و به دست گیرنده برسند.

حالا که بعد از مدت‌ها پنل را باز کرده‌ام و دارم می‌نویسم، باد خنکی که از پنجره می‌وزد پرده را می‌رقصاند و مجتبی شکوری توی گوشم از دیگریِ شگفت انگیزی می‌گوید که آدمی گمان می‌کند ختم تنهایی‌هاست. ذهنم پرواز می‌کند سمت اویی که شما نمی‌شناسید. زمزمه می‌کنم او فرد دیگری نبود. او خود من بود. زمزمه می‌کنم «دیگریِ شگفت‌انگیزِ من!» و اشک از چشم راستم سر می‌خورد تا پایین چانه‌ام.

آقای شکوری می‌گوید مواجه شدن با جمله‌ی "او مرا دوست ندارد"، سخت و تلخ است و آدمی برای تسکینِ دردِ این جمله از مُسَکّن‌هایی استفاده می‌کند که برای مدت کوتاه خوب است اما در دراز مدت عوارض بدی دارد. می‌گوید یا آدمی این جمله را انکار می‌کند و می‌گوید «او هنوز مرا دوست ندارد» و یا برای خودش فانتزی و خیال می‌بافد و توی خیالش دیگری شگفت‌انگیز او را دوست دارد.

راستش، من کمی از این دو مُسَکِّن فراتر رفته‌ام و گمان می‌کنم که من آن دلبری هستم که به مراتب درموردش صحبت کرده. خیال خام و کودکانه‌ای‌ست ولی چونان مورفین عمل می‌کند. می‌دانم که باید کم‌کم این تسکین واهی را قطع کنم و بپذیرم که «او مرا دوست ندارد.» و «او رفته‌است؛ برای همیشه!»

آقای شکوری می‌گوید «دوستان، تنها راهِ رهایی، پذیرشِ چیزهای تحمل ناپذیره.»

زمزمه می‌کنم «پذیرش چیزهای تحمل ناپذیر!» و اشک از چشم چپم هم سر می‌خورد تا زیر چانه.

 

+متشکرم بابت کامنت‌هایی که برای پست قبل گذاشتید و متأسفم بابت اینکه حال چندان مساعدی برای پاسخ دادن به اون حجم محبت‌تون ندارم. در اولین فرصت در روی چشم میگذارم این محبت‌ها رو.

++لطف و محبت و رفاقت رو در حقم تمام می‌کنید که اگر وقت و حوصله مکفی داشتید، برای من پریشان احوال این روزها دعا کنید :))

 

عنوان برگرفته از آهنگ "آسمانِ ابری" همایون شجریان؛ آهنگی کلمه به کلمه‌ش رو زندگی کردم.