میگه «بقچه خیلی منطقیه. اغلب تصمیمهای درستی میگیره. احساساتش رو میشناسه و براشون احترام قائله. جسور هست. تازگیها فرایند بلوغ فکریش کامل شده. اطلاعات خوبی داره و خیلی خوب میشه باهاش بحث کرد. سریع پیشرفت میکنه. زود یاد میگیره که باید چیکار کنه. تکلیفش با خودش معلومه، هدفش رو میشناسه. میشه روش حساب کرد. و البته خیلی تخس و زبون درازه.»
میگم «لطف دارید!» و توی دلم به صفت تخس و زبون دراز میخندم.
میگه «اینجا از سر لطف صحبت نمیکنیم. ما اینجاییم برای بقچه. قراره بقچه رو بشناسیم. و برای حال بهتر بقچه قدم برداریم.»
میگم «ولی بقچه گاهی افسار احساساتش از دستش در میره. و به کرّات حماقت میکنه!»
میگه «من بیشتر از شصت سال سن دارم. و هنوزم حماقت میکنم. هیچ آدمی عاری از نقص نیست. بقچه باید اینو بدونه. باید خوبیهاش رو بشناسه. باید هر قدم کوچیکی که بر میداره رو ببینه. باید پیشرفت خودشو ببینه.»
عادت دارم به اینکه هر هفته، در جواب «این هفته چیکارا کردی؟» بگم «هیچ پیشرفتی نداشتم.» و اون هر هفته سر صبر برام خطای شناختی "همه یا هیچ "رو توضیح بده. و تأکید کنه که کلمات همه، هیچ، همیشه و هرگز باید از دایرهی لغاتم حذف بشه. تأکید کنه که کوچکترین پیشرفتهای خودمو ببینم و به خودم آفرین بگم.
اگه کرونا دست و پامو نبسته بود، خیلی دلم میخواست برم کلهی کچلش رو ماچ کنم و بگم «خوشحالم از اینکه علیرغم میل باطنیم سراغت اومدم و هرچند سخت، ادامه دادم.» حالا منم دلم خوشه به اینکه بعد از این جلسات، به جهان بینی جدیدی میرسم. به اینکه قراره حالم خوب بشه.
- بـقـچـه
- پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۹