خیل عظیم جمعیت با لباسهای سیاه توی هم میلولیدند. ذکر «یا حسین» با صدای سنج و دمام توی هم پیچیده بود. بوی اسفند میآمد و گلاب. از گوشه کنارهای جمعیت سیاه رنگ خمیههای سفید به چشم میخوردند. گاهی کاروانهای شتر و تک و توکی اسب را میشد دید. روی تریلیها جنازههای چاقو خورده گذاشته بودند و شیرهایی که میگرستند و خاک بر سر میریخنتد. روی یک تریلی لشکر یزید بود و دیگری سپاهیان حسین (ع) را به نمایش می گذاشت.
از توی جمعیت گاهی صدای گریهی علی اصغرها میآمد و گاهی هق هق زنی، از پشت چادرش. مردها با تمام قدرت یا دست بر سینه میکوفتند یا زنجیر. در این بین دختر سه و نیم سالهای از مادرش پرسید «اینا چرا دارن گریه میکنن؟»
مادر جواب داده بود «امام حسین مرده، دارن براشون گریه میکنن.»
«امام حسین چرا مرده؟»
«چون یزید ایشونو کشته.»
«یزید کیه؟»
پدر کودک را روی دست بلند میکند و تریلی را نشانش میدهد. «اون لباس قرمزا مثلا یزید و سپاهش هستن.»
«سپاهش یعنی چی؟»
پدر پس از اندکی تأمل میفرماید «یعنی دوستها و همراههای یزید»
کودک قدری به جمعیت نگاه میکند و میزند زیر گریه. حالا گریه نکن، کی گریه بکن! پدر و مادر قدری هاج و واج به یکدیگر نگاه میکنند. مادر محکم کودک را در آغوش میفشارد. «چیه مامان؟ داری برای امام حسین گریه میکنی؟»
کودک در حالی که از شدت گریه نفس کم آورده میپرسد «الان اینا میخوان یزید رو تنبیه کنن، چون امام حسین رو کشته؟ به خدا اشتباه کرده. پشیمون شده. دیگه تکرار نمیکنه!»
مادر با همان حالت مبهوت میفرماید «اینا الکیه مامان! نمایشه! این مال خیلی سال پیشه.»
کودک در حالی که ریز بار نمیرود اصرار میکند که «تو را به خدا برید بگید که ببخشندش. گناه داره. دیگه تکرار نمیشه.»
در آخر وقتی پدر و مادر میبینند که کودک اساساً نمیخواد بپذیره که قضیه از چه قراره، با اشارهی مادر، پدر به سمت تریلی میره که به حکم کودک کوچک قصهی ما، از قصاص و تنبیه یزید جلوگیری کنه. مادر هم طفل رو از اون شلوغی دور میکنه. چندی بعد پدر با خبر بخشیده شدن یزید و دوستانش برمیگرده. و کودک آب دماغش را بالا کشیده و با ذوق میرود سراغ شتری که خسته از از مانورهای این یکی_دو روز، لمیده بود زیر سایهی ساختمانی.
حدود 14 سال از این واقعه میگذرد و پدر و مادر بقچه هنوز در کف فرزند عجیبشان هستند!
+از تفریحات سالم این روزام میشه به دیدن عکس های دوره ی طفولیتم و قربان صدقهی خودم رفتن اشاره کرد. انصافاً موجود دوستداشتنی و نازنینی بودم :)
++استان یزد، خصوصا شهرستان تفت، یه جور غریبی عزاداری میکنند و شور حسینیشون خیلی عمیقه. توصیفای ناقص و سرسری من حق مطلب رو ادا نمیکنه. با سرچ کردن میتونید عکس یا فیلمهای مربوطه رو ببینید :)