راستش را بخواهی خودم هم خیال نمی‌کردم که تا این اندازه محبت توی وجودم جاری باشد، نسبت به تویی که هر لحظه با بی‌مهری‌هایت مواجه بودم‌، تبعیض‌ها و نگاه‌های آزار دهنده‌ات. هنوز صدای نیش و کنایه‌هایت توی گوشم زنگ می‌زند.

آنچه که از تو یا شوهرت به یاد دارم، چیزی جز سردی نیست. جز اینکه هیچگاه احساسات کسی را ندیدید و جدی نگرفتید. از همان بچگی‌ هم اگر به زور مامان و برای احترام به بابا نبود، دلم نمی‌خواست پایم را توی خانه‌ی تنگ و غبار گرفته‌تان بگذارم. البته هنوز هم رغبتی برای دیدن روی مبارکتان ندارم. اسم تو و شوهرت برایم یادآور گریه‌های خواهری، بغض‌های مامان و شرمندگی و دلتنگی باباست.

بگذریم؛ می‌گفتم که خیال نمی‌کردم که جایی برای عاطفه ورزیدن گذاشته باشید. تو، شوهرت، تک دختر و دو پسرت. خیال می‌کردم هیچ کجای قلبم، حتی ذره‌ای جا برایتان ندارم.

سه روز پیش، وقتی مامان گفت «داره می‌میره!» شانه بالا انداختم و گفتم «عه! چرا؟»

مامان سری از روی تأسف تکان داده بود و گفته بود «گفتم داره می‌میره!» دوباره شانه دادم بودم بالا و خندیده بودم «خب! منم گفتم چرا داره می‌میره؟»

بعد جمع شده بودم توی سه کنج دیوار و چند بار تکرار کرده بودم «داره می‌میره!» بعدش یکهو دلم گرفته بود و زده بودم زیر گریه.

میدانی، فقط می‌خواهم بگویم تا همین سه روز پیش هم نمی‌دانستم که تا این اندازه محبت نسبت به تو توی وجودم جاری است.

می‌دانم که نامه‌ی حوصله سر بر و بی سر ‌‌‌و تهی شده. فقط همین را بدان که فراموش کردم تمام بی‌مهری‌هایت را. سردی چشم‌هایت را. و بخشیدم تمام کینه‌ای که از تو به دلم داشتم برای اشک‌های خواهری و بغض‌های مامان و شرمندگی همیشگی بابا.

بدان که هر شب برای سلامتی‌ات دعا می‌کنم. برای آرامش یافتن روان آشفته‌ات‌. برای قرار گرفتن دلت. و بدان که دوستت دارم، همیشه داشته‌ام. تو را، شوهرت را، تک دختر و دو پسرت را. همه‌ی شما را دوست داشته‌ام تمام این مدت ولی لایه‌های کدورت سبب می‌شد که این علاقه را نبینم. ترس از دست دادنی که از بچگی با من قد کشیده و حالا آنقدر بزرگ شده که تمام وجود و اطرافم را فرا گرفته، باعث می‌شود دقیقه‌ی آخر احساساتم را فارغ از افزودنی‌های دیگر، ببینم. و درست زمانی که طرف دارد غزل خداحافظی را زمزمه می‌کند، بگویم «هی! فلانی! دوستت دارم.» و بعد حس کنم که چقدر مدت زیادی‌ست این دوست داشتن را ته دلم تلنبار کرده‌ام.

خزعبل نامه‌ام را بدون هر چرندی دیگری تمام می‌کنم. فقط این را بدان که دوستت دارم مادربزرگ...