روانکاوم گفتم «وقتی برون ریزی ندارم، بیشتر میرم توی خودم!»
«این خوبه یا بد؟»
«بده! دوست ندارم عواطفم رو توی خودم بریزم.»
«نه، توی خودت رفتن رو میگم، خوبه یا بد؟»
«اونم بده، دچار خود سرزنشگری میشم!»
«بابت چی خودتو سرزنش میکنی؟»
«بیشتر توی روابطم؛ مدام بابت هر رفتارم خودمو سرزنش میکنم. شاید بیشتر از اونچه که باید برای روابطم مایه میذارم. و خب؛ مورد سوءاستفاده هم قرار میگیرم.»
«جنس خودتو میشناسی؟»
«یعنی چی؟»
«سرزنش کردن که نداره بقچه! تو جنست مهربونی هست. محبت میکنی. اصلاً هم عجیب نیست. کجای این مسئله اذیت کنندهی برات؟»
«اغلب دروغ میشنوم. سوءاستفاده و این دست چیزها.»
«خب به تو چه ربطی داره؟»
«متوجه نمیشم!»
«این چیزایی که گفتی، جنس اوناست. یکی جنسش دروغه، خب بذار دروغشو بگه. یکی بدجنسه، خب بذار باشه. بابات جنسش قابل اعتماد نیست، مامانت جنسش تکیهگاه نیست. خب نباشه! تو جنست مهربونیه. خب بذار باشه. تو کار خودتو میکنی. محبت خودت رو به همه انتقال میدی؛ در عین اینکه مراقب خودتی. تأکید میکنم، در عین اینکه از خودت مراقبت میکنی.»
لبخند میزنم. خیلی خوب است که مثل بقیه صحبت نمیکند. خیلی حس غریبی دارد اینکه مثل بقیه از غرور و شخصیت و این دست چیزها صحبت نمیکند. خیلی خوب است که تشویقم میکند به حفظ کردن جنسم.
با سرش اشاره میکند که دستمال بردارم «خوبه برون ریزی نداری و گریه میکنی!»
«باور کنید کم پیش میاد، تمام این دو_سه هفتهی اخیر فقط دو بار موقع چت کردن با دو نفر گریه کردم. یکبارش اونقدر شدید بود که مجبور شدم برای یه مدت برم خودمو آروم کنم و دوباره بیام برای ادامه صحبت.»
میخنده «پس مرغ سعادت روی شونه راستش نشسته بوده که تونسته اشک بقچه رو در بیاره. حست توی اون موقع رو میتونی توضیح بدی؟»
«سبکی و آرامش و حسرت!»
«حسرت؟!»
«حسرت اینکه نمیتونستم محکم بغلش کنم!»
- بـقـچـه
- سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹