دو سال پیش نمره‌ی انضباط  رو «خیلی خوب» [معادل 17 اینا] رد کردن و برای اینکه میخواستم مقطع تحصیلی‌م رو عوض کنم [از دوره‌ی اول به دوم] دچار مشکل شدم یکم. حالا می پردازیم به دلایل:

1. وی، تا مجبور نمی‌شد، چادر نمی‌پوشید. (چادر توی دبیرستان‌های دخترونه‌ی یزد کاملا الزامیه. و نپوشیدنش کم شدن نمره‌ی انضباط رو در پی داره.)

2. وی در نماز جماعت شرکت نمی‌نمود و نماز زورکی نمی‌خواند.

3. وی سوالات دینی‌اش _اعم از جایگاه زن در اسلام، علت نصف بودن سهم الارث زنان، علت اینکه مردان میتونن چند همسر داشته باشن ولی زنان نه، دلیل محکمی برای حجاب، علت اینکه شهادت یک زن نصف یک مرد است و..._  را از دبیران دینی و پرورشی می‌پرسید.

4. وی درمورد علت برخی از قوانین و یا سوالات اجتماعی و اقتصادی‌اش از معلم مطالعات اجتماعی سوال می‌پرسید. گاهی هم توصیه‌هایی برای اجرای عدالت اجتماعی ارائه می‌داد. [معاذاللّه]

5. وی بحث های فمنیستی و فلسفی به راه می‌انداخت.

6. وی هیچوقت حجاب کاملی نداشت.

7. وی نپذیرفت که برای 22 بهمن اجرا کند. (نه تئاتر و نه اجرا.)

8. وی هنگام اجراهای مختلف از چپیه و چادر استفاده نمی‌کرد.

9. وی بدون توجه به جیغ و فریادهای معلم ادبیات برای خفه کردنش؛ درمورد «فروغ» و «هدایت» و «رابعه بلخی» صحبت کرد.

10. حتی با وجود اصرار معلم پرورشی هرگز انشایی در رابطه با حجاب و 12 بهمن ننوشت.

11. برای راهپیمایی و آتش زدن پرچم و این ها بیماری را بهانه کرد و شرکت نکرد.

12. وی درمورد سوره‌ی مبارکه‌ی «نساء» و همینطور خطبه‌ی ۸۰ نهج‌البلاغه سوالات گوناگونی داشت.

13. وی سعی داشت در میان همکلاسی‌هایش «آگاه‌سازی» کند.

14. زمانی که یک سری از دوستان می‌آمدند و درمورد انتخاب رشته‌ی به اصطلاح صحیح و شوهرداری و مادر نمونه بودن آموزشمان بدهند، ازشان سوال می‌پرسید و بهشان توضیح میداد که یک زن زندگی شخصی خودش را هم دارد. یک مادر و همسر تمام وقت نمی‌باشد. همچنین قادر است که در هر رشته‌ای که مایل است اعم از معماری، عمران، مکانیک، خلبانی، وکالت و حتی قضاوت تحصیل کند.

15. وی برای اجرای قطعه‌ی پر از شور «ای ایران»، به صورت سرود، پا فشاری داشت.

16. نمیدانم کی و چطور به گوش کادر مدرسه رسیده بود که وی و خانواده اش در «جشن سده» شرکت میکنند. 

17. یکبار هم که وی زنگ تفریح در حال مطالعه بود، معاون با حالت به شدت بدی «کتاب بدانیم و سربلند باشیم [فشرده ای از آموزش های دین زرتشت]» را از دست وی کشید!*

 

چند بار بهم تذکر دادن. یه یکی دو بار هم نامه‌ی احضار ولی دادن دستم [ولی قاعدتاً به دست والدین گرامی‌م نرسیدند هیچوقت] و منم به مدرسه اعلام کردم که تعهد میدم که سکوت پیشه بنمایم، ولی پای خانواده رو وسط نکشید. سه باری هم تعهد کتبی نوشتم. آخرش نمره‌ی انضباط رو کم کردن و خودشون زنگ زدن به بابا و خواستن که بیان مدرسه. مدیر فرموده بودن که چند تا از بچه‌های کلاسشون به اداره خبر داده بودن که یه نفر بحث سیاسی و مذهبی می‌کنه. با ما تماس گرفته شده ولی ما فامیلی‌شو نگفتیم و قول دادیم که پیگیری می‌کنیم. من گذاشتم پای بچگی و نادونی و حماقتش ولی از ما به شما نصحیت که دخترتونو خفه کنید تا پرونده سازی نشده براش. نمره‌ی انضباط هم به دلایل فوق کسر شده. تازه یه عالمه هم بهتون لطف کردیم و بیشتر از اینا باید کم می‌شده! 

فلذا بابا شروع کرد به نصیحت کردن. ابتدا با جمله‌ی تکراری «زبانِ سرخ، سرِ سبز می‌دهد بر باد» آغاز نمود و اینگونه ادامه داد «توی جامعه‌ای که می‌تونن سرنوشتت رو با نوک خودکارشون تغییر بدن، باید خفه بشی! تو بچسب به آینده‌ت. به زندگی خودت. اینا خودشون هم به خودشون رحم می‌کنن. من و تو که... هیچ!» سپس مثال تکراری دختر همسایه‌ی سابق‌شون و اتفاقاتی که براش افتاده رو مجدداً فرمودن.

بنده گفتم که «پدر جان تا کی باید خفه شد؟! آیا من وظیفه ندارم که حداقل همسن خودم رو آگاه کنم؟!»

پدر هم فرمودن «تا هر وقت که لازم باشه. و خیر! شما غلط میکنی که بخوای آگاه سازی کنی. شما فعلا تنها وظیفه‌ت اینه که درستو بخونی به آینده‌ت فکر کنی و زنده بمونی.»

تهش چی شد؟! نمیدونم سرمو با چی شستم که قرمه سبزی از روش پاک شد. هر چند که حسابی جلوی خودم میگیرم برای صحبت نکردن. مدام با یاد داستان "سارا کرو" نک زبونمو بین دندونام می‌گیرم که صحبت نکنم. نتیجه گیری که میتونم به عنوان کوچیکترین همه‌تون بهتون بگم اینه که تا زمانی که کسی دنبال آگاه شدن نیست، آگاه سازی نکنید. تا وقتی کسی روی اعتقادش تعصب کورکورانه داره؛ سعی نکنید هشیارش کنید. توی جامعه‌ای [هر جامعه ای از مدرسه و محیط کار گرفته تا بزرگترش] که اتحاد وجود ندارد و نفع دیگری در سرنگونی شماست، از در رفاقت وارد نشوید. که این‌ها دودی دارد بس غلیظ، که تهش فقط توی چشمان قشنگ خودتون میره و لاغیر.

 

* به جهت شفاف سازی عرض میکنم که من مدت مدیدی رو صرف تحقیق در مورد خدا و انواع ادیان و غیره، کرده و میکنم. من دین زرتشت رو به جهت پیوند تاریخی که با ایران داره به شدت دوست می‌دارم. در نهایت اینکه مقصد یکجاست و معبود یکی‌ست. تفاوتی ندارد که از چه راهی و با چه دینی به شناخت حقیقی معبود برسیم :)