نامجو توی گوشم میخواند «چو غرقِ خاطراتم و غریقِ بینجاتم و...» من تکیه دادهام به دیوار اتاق و آفتاب افتاده روی دستها و پاهایم. دبیر فنون در حال درس دادن است و من سختترین اقرار طول عمرم را قلم میزنم.
توی دفتری که مخصوص نامههای خداست مینویسم «کمکم کن از پسش بر بیام و کاری کن که بعد از این اقرار روزی هزار بار خودم را لعنت نکنم.»
صدای معلم میآید که چیز گنگی میگوید که حتی به نام خانوادگی من شبیه هم نیست. دوباره تکرار میکند «خانم بقچه فلانی؟!»
دومین تلفظش از اولی اسفناکتر است. غرغرکنان به سمت کامپیوتر میروم. هیچکس این فامیلی لعنتی را درست تلفظ نمیکند!
- بـقـچـه
- پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۹