خواهری مدام غر میزنه به جونم که «چرا برای من وقت نمی‌ذاری؟! تو هیچوقت خواهر خوبی برای من نبودی! کاش اصن به دنیا نمی‌اومدی! چرا همش با دوستات حرف می‌زنی؟!»

دوستام بهم می‌گن که «چرا از ما فاصله گرفتی؟! چرا زنگ نمی‌زنی؟! چرا نمیای بریم بیرون؟!» و به شکل کاملا بچگانه‌ (شما بخونید احمقانه) به همدیگه حسودی می‌کنن.

لعیا تقریباً هر هفته بهم پیام می‌ده و تنگ همه‌ی حرفاش یه «خانوم کم پیدا» می‌چسبونه.

خاله‌ها از کدوم به یه شکل از کمرنگ شدنم شکوه می‌کنن.

و من... من عجالتاً حوصله‌ی خودمم ندارم :) [حالا می‌تونید عنوانو یه بار دیگه بخونید]