مثل همیشه زود تر از من رسیده بود و میز کنار پنجره را انتخاب کرده بود. وقتی دیدمش تازه یادم افتاد که چقدر دلم برایش تنگ شده بود. بی‌آنکه به کرونا توجه کنیم، یکدیگر را در آغوش کشیدیم. دو ساعتی از هر دری حرف زدیم و خندیدیم. غر زدیم و خندیدیم. از غصه‌ها گفتیم و خندیدیم. بحث‌های جدی کردیم و میانش خندیدیم.

از آن آدم بیخودی گفتم که بعد از دو سال بی‌خبری آمده بود و قربان صدقه‌ام میرفت. از دعوا با والدینش گفت. از این گفتم که آمدنِ بعد از دو سالش را نمی‌توانم بپذیرم. از ماجراهای تغییر رشته‌اش گفت. از دوست‌های مجازی‌ام گفتم. از رابطه‌ی نو ظهورش با امین گفت. عکس‌های جدیدم را نشانش دادم. چت‌هایش با امین را نشانم داد. از نگرانی‌ام بابت رابطه‌ی زیادی صمیمی بابا و امین، و از خودخواه بودن امین گفتم. از عادی بودن دوستی‌شان و از قول و قرارهایشان گفت. از اعتقادم به قانون جذب گفتم. از بی‌اعتقادی شدیدش گفت. از تعهد در انواع روابط عاطفی گفتم. از تفکرات فرانک عمیدی‌گونه‌اش گفت.

ازدغدغه‌هایمان گفتیم و از اعتقاداتمان. بحث‌های بی سر و ته کردیم و از‌ تمام آن دو ساعت و نیم لذت بردیم. بحث آخرمان در مورد خدا بود. توی اوج بحث بابا زنگ زد گفت که دارد می‌آید دنبالم. لبخند گیجی زد و گفت :«خیلی عوض شدی. یه ذره دیگه ادامه بدی، حس می‌کنم که دیگه هیچ شناخت و زمینه‌ای ازت ندارم.» 

راست می‌گفت. توی یک سالی که گذشت به شدت عوض شدم. شاید یه جور بلوغ فکری یا هر چیز دیگری.

چشم‌هایم چپ کردم و زبانم را در آوردم. چشم‌هایش را در حدقه چرخاند:«حرفم‌و پس میگیرم. هنوز همون دلقک دیوونه‌ای هستی که بودی.»

خودم را اینجوری بیشتر دوست دارم. منِ این یک سال اخیر خیلی بزرگ‌تر شده و پخته‌تر. منِ یک سال اخیر شادتر شده و آزادتر. منِ یک سال اخیر حالش خیلی بهتر است. دوباره یکدیگر را بغل کردیم. می‌دانم که دلم تا دیدن دوباره‌اش زیادی برایش تنگ می‌شود. برای رفیقی که با وجود تمام تفاوت‌هایمان نسخه‌ی دیگر من است.

 

پی‌نوشت : منِ این یک سال اخیر هنوز هم سوتی های خفن و ناجوری میدهد :)))

پی‌نوشت ۲ : دیدارمون کاملا مثل دوران قبل از کرونا بود فقط با این تفاوت که سفارش هامونو مثل همیشه با هم شریک نشدیم.⁩ (میدونم الان باید خجالت بکشم برا رعایت نکردن بهداشت!)