خب برخلاف خیلی از دوستان که می‌گفتن نوشتن در این باره براشون سخت بوده؛ باید بگم که من به شدت به آینده فکر می‌کنم. 

قطعاً که این خواسته و طرز تفکر من توی این سن هست و به مرور زمان عوض می‌شه و به تکامل می‌رسه. اما همین حالا هم به اندازه‌ی کافی برام مهم و جذاب هست. :)

بقچه‌ی بیست سال دیگه یه انسان کاملا مستقله. از همه نظر و در همه جهات. احتمالا استاد دانشگاهه و توی اوقات فراغتش ویراستار یه شرکت نشریه‌ست. دو سه سال هست که از سفر و دور دنیاش برگشته و داره سعی می‌کنه که تجربیاتش‌و در قالب یه داستان خفن بیان کنه. احتمالاً هفتمین کتابش در دست چاپه :))))))))

درسش‌و توی تهران تموم کرده و برگشته شیراز. طرفای حافظیه یه خونه‌ی قدیمی رو تبدیل به یه کافه کتاب کرده که از پره از گل و گلدون. خصوصاً شمعدونی. قراره یه روز توی هفته حافظ‌خوانی برگزار بشه، یه روز شاهنامه‌خوانی و یه روز هم در آمدی بر مثنوی معنوی. در تمام ابن مدت هم صدای استاد بنان و استاد شجریان تا دو تا کوچه اونورترم می‌ره.

بقچه‌ی بیست سال دیگه قطعاً موهاش یا نارنجیه یا شرابی؛ شاید هم چزی مابین این دو.. احتمالا هنوز هم به پارچه‌های گلگلی علاقه داره و اکثر لباس‌هاش رنگارنگن. 

قطعاً اغلب شب‌ها یا تنها و یا با سیا شاید هم با جمعی از دوستاش از خونه بیرون می‌زنه و خیابونا رو گز می‌کنه. 

( بیست سال که چیزی نیست، اگه بخوام در مورد صد سال آینده هم صحبت کنم؛ رفتن تا ارگ و خوردن فالوده و هویج بستنیِ پشت ارگ با خاله کوچیکه حتما توی برنامه‌م هست. خودشم نخواد بیاد به زور می‌برمش :) )

بقچه‌ی بیست سال دیگه قطعاً با خودش رفیق‌تره. خوب بلده به صدای قلبش گوش کنه و مواظب ارتعاش‌های ناشی از فکرش باشه. به یوگا و مدیتیشن کاملا مسلطه. و می‌تونه به زیبایی هارمونیکا بزنه. 

بقچه‌ی بیست سال دیگه حتماً به نوجوونایی که از نظر جنسی دچار لطمه شدن و بهشون آزاری رسیده کمک می‌کنه. ( حالا اینکه دقیقاً چه جوری و از چه طریقی باشه رو نمی‌دونم ولی این جز مـــهــــــــــــم‌ترین اولویت‌های زندگیمه. )

یا کلا ازدواج نمی‌کنه یا اگر ازدواج کرد عشق رو اولین و مهم‌ترین فاکتور در نظر می‌گیره. اگه علاقه وجود داشته باشه خیلی از مشکلات توی مرور زمان پیش نمیاد، طرفین بهم صبورترن و راحت‌تر با بعضی مشکلات کنار میان.

هر چند که الان اصن نمی‌تونه خودشو در قالب مادر تصور کنه اما اگر خواست بچه‌دار بشه حتماً حتماً باید مطمئن بشه که همه چیز چه از نظر روحی و عاطفی و چه از نظر مالی کامــــــــــــــــلاً آماده‌ست. 

قطعاً یک روز تو هفته رو می‌رم سراغ پیست موتور و ماشین سواری. (من هر چقدرم که تلاش کنم برای گرفتن آرامش؛ بازم این عشق به هیجان و سرعت از وجودم خارج نمی‌شه :) )

دایره‌ی دوستاش به شدت وسیعه و همچنان هم از داشتن روابط مختلف اجتماعی  غرق در شعف و لذت می‌شه.

شاید با کمک سیا و فائزه و جمعی از دوستان علاقه‌مند یه شرکتی راه بندازه برای سازمان‌دهی کارگرای روزمزد، که دیگه مجبور نباشن توی سرما و گرما کنار خیابون وایسن. (اینکه چه جوری و چرا این ایده به ذهنم رسیده رو بعدترها می‌نویسم. )

 

خلاصه که برای بقچه و آینده‌ش بسیار برنامه‌ها دارم :)

+دعوت می‌کنم از خاکستری عزیزم [با یه لبخند خبیث ابرو بالا میندازه]  :)