بادی میوزد و چتریهایم بهم میریزد. چتریها را مرتب میکنم و هندزفری را میچپانم توی گوشم. فقط یکی از گوشیهایش کار میکند. سیم گوشی دیگر را همین چند ماه پیش بر فنا دادم. روی قسمت پخش تصادفی آهنگ ها کلیک میکنم و صدای چاووشی توی گوشم میپیچد «تلخ کنی دهان من، قند به دیگران دهی!..» اعصابم بهم میریزد. آهنگ را عوض میکنم و اینبار آرمان گرشاسبی میخواند «سفر نمیروم دگر، تو را ندارم آنقدر...» نفس عمیقی میکشم. بازدمم آهی میشود که میچرخد و میچرخد و آنقدر میچرخد که به آسمان نارنجی شدهی دم غروب میرسد. دوباره آهنگ را عوض میکنم. اینبار صدای پیانو زدن ریچارد کلاید من است. زمزمه میکنم «اعتیاد سمیست مهلک بقچه خانوم!»
تمام که میشود آهنگ سرنوشت همایون شجریان را پر میکنم و لبخند میزنم. ناگهان یاد سیا میافتم و دوباره آهنگ را عوض میکنم. دلم فردا سراغ من بیا ی نامجو را میخواد یا سلول شخصی رضا یزدانی را اما اولی پدر روحانی را تداعی میکند و دومی سیا را. خالی از شب خالی از تو ی حسین پرنیا را پخش میکنم و اینبار کسی به خاطرم نمیآید. لبخند روی صورتم وسیعتر میشود. سر خوش به پیاده رویام ادامه میدهم. گوشی سالم را از گوش راست به گوش چپ میفرستم. یاد عفونت گوش چپ میافتم و آه میکشم. کتف راستم تیر میکشد. به بوستان سر خیابان میرسم و روی نیمکت مینشینم. سعی میکنم روی تنفسم
خیلی خیلی پس از نگارش : پست رو دوشنبه روزی به تاریخ بیست و هشتم مهر ماهِ سال نود و نه نوشتم و اولین پست پیشنویس شدهی منه. قضیه چیه؟ چالشی که از وبلاگ شارمین راه افتاده و من دوستش داشتم :)
ته پستم میخواستم بگم خوبه که آدم یه اهنگهایی رو برای خودش نگه داره، مثل قطعهی خالی از شب، خالی از تو. برای وقتهایی که نیازمند اینه که به یاد کسی نیفته.
قسمت جالب ماجرا میدونید کجاست؟ اینجا که کمتر از دو ماه بعد از این نتیجهگیری همین قطعهی پر آرامش و نوازش رو برای اویی که شما نمیشناسید فرستادم:))
پینوشت : چقدر من حالم اینجا خوبه. چقدر اینجا برای من مأمنه و چقدر من دوست دارم تا قیام قیامت اینجا بمونم، بدون هیچ فکری :)