۱. بعد از پنج سال و هفت ماه، ارتودنسی فک پایینم رو باز کردم :))) بر طبل شادانه بکوب! هفتهی دیگه هم قراره فک بالا باز بشه و انشاءالله به حول قوه الهی، دیگه ریخت دندونپزشکم رو نمیبینم. [قر ریز شانه]
۲. به آقای عین_صاد درمورد اینکه دیگه نمیخوام وبلاگ بنویسم و دیگه اصلاً نمیخوام بنویسم و دیگه من از دنیاااای مجازی دست شستم؛ بهم گفت «اشتباه کردی که از وبلاگت فرار کردی. اونجا مال توئه و کسی نمیتونه امنیتت رو بهم بزنه به جز خودت و افکارت! پس جای زیر سوال بردن خودت، وبلاگت، نوشتههات و روابطت، ذهن و خطمشی فکرت رو درست کن.» و من بازم فهمیدم که چقدر چقدر و چقدر هنوز خودم رو بلد نیستم! هنوز با روانم آشنا نیستم و همچنان کلی چیز میز باید یاد بگیرم!
۳. روانپزشکم اینقدر شیرین و ماهه که هروقت میبینمش چند درجه زیباتر میشم! و اینقدر صمیمی رفتار میکنه که واقعاً احساس صمیمیت و امنیت میکنم کنارش. و ماچ به گونههای سرخاب مالیدهش که زندگی من رو کاملاً تغییر داد.
هفتهی پیش توی داروهام یه تغییرات جزئی داد و گفت «با همین روند اوکی باشی از نیمهی فروردین میریم برای تثبیت و کاهش دُز داروهات!» و بله! باز هم بر طبل شادانه بکوب! محکم هم بکوب! با ریتم بندری هم بکوب! :)))
۴. یه مدت هست که افکار سوسایدیک ندارم و تازه میفهمم که تمام این سالها من چه باری و چه رنجی رو حمل میکردم. تازه میفهمم وقتی من خودکشی رو «انتخابِ طبیعی» هر انسانی میدونستم چقدر و چقدر از یک روان سالم دور بودم. چقدر از خودم و از خدا دور بودم!
۵. روند مطالعات و حسم توی حوزهی ادیان خوب و رضایتبخشه. خیلی از تعصبهای مسخرهم فاصله گرفتم و این واقعاً خوبه! و حس میکنم چقدر الآن با خدا رفیقترم. دیگه ازش طلبکار نیستم. دیگه گلهمند زنده بودنم نیستم و این سبکباری بیاندازه حس خوبی داره و مطلوبه!
۶. مشاور کنکورم رو عوض کردم و از کردهی خود دلشادم! بله! واقعاً دلشادم. بس که مشاور جدیدم فهیم، خوشانرژی، دقیق و محترمه. کُرد هست و بیاندازه شیرین صحبت میکنه. بهش گفتم «هربار باهاتون صحبت میکنم قند توی دلم آب میشه.» و واقعاً به قدری ازش انرژی میگیرم که هرچی کتاب دارم میریزم وسط و با جون و دل تست میزنم :))
۷. چقدر دلپذیره این بارون اواخر زمستون :)
- بـقـچـه
- دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰