با برادر کوچیکه همکلاسی بودم توی حافظ‌خوانی. برادر بزرگه هم صاحب کتابفروشی‌ای هست که بیشتر از پنج ساله، مشتری دائمی‌ش هستم. حسابی توی کارش خبره‌ست. خوب می‌دونه که سلیقه‌ی کدوم مشتریش چیه. می‌تونی ساعت‌ها باهاش در مورد کتاب و فلسفه و سیاست بحث کنی. برادر کوچیکه ۳۱ ساله و بزرگه ۳۳ است. کوچیکه بیشتر دنبال شعر می‌گرده و عاشق سعدی هست و بزرگه شیفته‌ی ادبیات داستانی. دو برادرِ اهل کتاب، قابل بحث، به شدت مؤدب و قابل احترام هستند.

استوری‌های برادر کوچیکه معمولاً سجاده‌ی ترمه‌ش هست با یه بیت شعر و برادر بزرگه فقط راجع به کتاب حرف می‌زنه.

تا قبل از کرونا، توی کتاب‌فروشی مدام جلسه‌های مختلف بر قرار بود. از تمام بزرگداشت‌ها گرفته تا نقد فیلم و کتاب تا جشن امضا و گفتگو با دولت آبادی و مرادی کرمانی و مرعشی و پور صمیمی. دو برادر چنان محجوب و گوگولی و سر به زیر هستند که بعد از چند جلسه مامان و بابا اجازه دادن که تنهایی برم و بیام.

به هر جهت طی این ۵ سال پای جیم‌بنگ و گودی هم به کتابفروشی باز شد. طی این جلسات متداول بچه‌هایی که پایه ثابت این جلسات بودن، با هم دوست شدن و رفت و آمد پیدا کردن. کافه و رستوران و تماس‌های تلفنی و کویر گردی و چه و چه و چه. من به هیچ‌وجه زمان نداشتم برای دست کارها و جدا از این سعی می‌کردم که گفتگو هام رو حول محور کتاب حفظ کنم.

در این بینابین، برادر کوچیکه توی تلگرام سر صحبت رو با جیم‌بنگ باز می‌کنه. حرف‌های معمولی، منطقی و با حفظ شعور. در عرض چند ماه، این آدم به طور کلی پوست می‌اندازه. کم کم افعال جمع، مفرد می‌شن. شروع می‌کنه به صحبت کردن از فانتزی‌های جنسی‌ش. باید اعتراف کنم که من توی این شرایط به شدت قاطعانه و تا حدودی وحشیانه عمل می‌کنم :|

جیم‌بنگ به شدت لطیف و محترمانه رفتار می‌کنه. و سعی می‌کنه با شوخی و خنده، مسئله رو جمع و جور کنه! (همیشه غبطه می‌خورم به این خونسردی و شیوه‌ی مدیریتیش.)

آقای ح کوچیک، با یه عذرخواهی و اعتراف به اینکه کنترلی روی خودش نداشته، سر و ته قضیه رو جمع می‌کنه. ولی بعد از مدتی، دوباره چرت و پرت‌هاش رو شروع می‌کنه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌و اینبار با وقاحت تمام، همزمان با گودی هم شروع می‌کنه به صحبت کردن. واقعاً فقط یه کودن می‌تونه سعی کنه همزمان به دو تا دوست صمیمی نزدیک بشه!

حدود دو ماه من خودمو کشتم تا به این دو تا حالی کنم که دیگه احترام و مدارا جواب نمی‌ده. باید خیلی مستقیم و بی‌ادبانه طرف رو مستفیض کنید! فکر کنم دیگه نیازی نیست که توضیح بدم حرفامو جدی نگرفتن و گفتن تو خیلی با گارد و خشن رفتار می‌کنی.

بالاخره حدود چهار ماه پیش، با رو کردن اینکه در جریانن که داره دو تا دو تا لقمه بر میداره، به قولی ضربه‌ی آخر رو می‌زنن و دوست عزیزمون رو بلاک می‌کنن. این از برادر کوچیکه.

حدود یکی_ دو ماه پیش یکی از بچه‌های نقد به جیم‌بنگ گفته بود که برادر بزرگه شماره‌ش رو از توی حساب باشگاه مشتریان برداشته و بهش پیام داده و تهدید‌های به شدت زشت و رکیکی انجام داده. که تو اینقدر جذابی که اگه ببینمت چه می‌کنم و این‌ها. ولی‌ گودی معتقد بود که کسی که تا این اندازه فرهیخته و با شعوره عمرا همچین رفتار غیر حرفه‌ای انجام بده و از شماره‌ی کسی اینطور سوءاستفاده بکنه. هر چی باشه، نمی‌خواد مشتری‌هاشو بپرونه که! و ما با توجه به این اصل که «تا با چشم خودت ندیدی، هیچ حرفی رو باور نکن» مسئله رو ول کردیم. دو ماه از صحبت‌های اون دختر می‌گذره و حالا من ۲ ساعته که زل زدم به اسکرین‌شات هایی که جیم‌بنگ فرستاده. حرف‌های وقیحانه و بیمارگونه‌ای که برادر بزرگه فرستاده رو میخونم  و همزمان حرف‌های فیلسوفانه‌ و روشنفکر طورش  مورد آزادی و انسانیت و برابری جنسیتی توی گوشم می‌پیچه. قسمت دردناک ماجرا اونجاییه که ما با یه سری عوضی فرهیخته‌نما طرف بودیم. اونی که معلومه عوضیه خیلی شرف داره به این گرگ‌‌های تو لباس بَرّه.

کاش می‌فهمیدیم که تجاوز صرفاً به لمس کردن نیست. کاش می‌فهمیدیم که همین‌که وقتی طرف با باباش میاد خرید بهش می‌گیم «خانم فلانی» و وقتی تنهاست بدل می‌شه به «بقچه‌ی عزیزم» اسمش تجاوزه. اینکه از فانتزی‌های جنسی‌مون با کسی که راغب به شنیدنش نیست، صحبت کنیم، اسمش تجاوزه. کاش آدما اینقدر عوضی و رذل نبودن...

دارم به پسرهایی فکر می‌کنم که توی جلسات‌ باهامون بودن. اونا هم از این حرفا شنیدن؟ اونا هم حالشون بهم خورده؟ اونا هم احساس حقارت کردن؟ قطعاً که نه! لابد دلشون هم تنگ شده برای نشست‌ها. جمع شدم توی سه کنج دیوار و دارم به این فکر می‌کنم که چقدر تهوع آور شده دختر بودن توی این دنیا!