میگدازد سینهی من... برای استاد؟ نه! خسرو هر کجا که برود خسروست! خسرو که زنده و مُرده ندارد. دلم به حال ایران و آوازی میسوزد که بی خسرو شده.
بی تو به سر نمیشود استاد...
میگدازد سینهی من... برای استاد؟ نه! خسرو هر کجا که برود خسروست! خسرو که زنده و مُرده ندارد. دلم به حال ایران و آوازی میسوزد که بی خسرو شده.
بی تو به سر نمیشود استاد...
فهمیم عطار حق مطلب رو قشنگ ادا کرد و بس. میگه :
«آقا، من دارم برای خودم گریه میکنم وگرنه زندگی و مرگ شما با عزت بود و نور درخشانی از خودتان جا گذاشتید. از این نورهایی که خاموش نمیشود و میماند توی دل ما تا ابد. خوش به حال شما آقا. مرغ شما تا سحرِ قیامت توی سرمان میخواند.»
دیگه هر چی من بگم اینقدر قشنگ حالمو بیان نمیکنه.