از مخرب ترین عادت ها زندگانی‌ام اینه که خیلی سریع به آدمای اطرافم دل می‌بندم. یکم طول می‌کشه شناختن و اعتماد کردنم ولی بعد از اون سریع دلبسته می‌شم. 

این موضوع زیاد بهم فشار میاره : این علاقه‌ای که سریع و بی‌اندازه میاد توی جونم و به راحتی هم دست از سرم بر نمی‌داره.

با اینکه خیلی وقته یزد رو به عنوان وطن دومم پذیرفتم اما هنوز موقع برگشتن از شیراز تمام مسیر رو گوله گوله اشک می‌ریزم.

هشت ساله که خاله زیبا رفته و در تمام این هشت سال شاید به تعداد انگشت‌های دو دستم هم تماس تصویری نداشتیم. فقط کافیه که یه جمله بگه تا همه‌ی حرفا و خاطرات با سرعت نور در ثانیه هجوم بیارن به مغزم.

مهسان و خاله بزرگه هم قریب به چهار ساله که رفتن. هنوزم بعد از چهار سال کافیه که چیزی از مهسان به خاطرم بیاد که مدام چشمام پر و خالی بشه. 

از دوستام نگم دیگه... اینقدری که من به فکر کاراشونم و حرص میخورم از کله‌شق بازی‌هاشون و پای تلفن مشاوره می‌دم که کف می‌کنم :/ واقع‌بین‌تر باشیم به قول صخی گند لوستر بودنو در آوردم :|

حدود دو ماهه که توی وبلاگم. اگه منطقی بهش نگاه کنیم واقعا زمان کمیه. ولی من معتقدم نوشتن و از اون مهم‌تر خوندن نوشته‌ها آدما رو بیش از زمان‌های دیگه بهم نزدیک می‌کنه. بی اونکه اطلاعات دقیقی از زندگی اون فرد داشته باشیم، می‌تونیم با اون قسمت از شخصیتش که توی نوشته‌هاش هست ارتباط بر قرار کنیم حتی اگه هیچ حرفی بینتون رد و بدل نشده باشه!!

الان که فکرش‌و می‌کنم می‌بینم که یه سری از افراد وبلاگ برام مهم شدن. خیلی زیاد... جوری که از شنیدن خبر رفتنشون چشمام پر و خالی میشه هی. جوری که یه مدت که کم کار بشن ازشون خبر می‌گیرم. تعدادشون انگشت شماره ولی هستن دیگه.  :)

بُعد منطقی وجودم زیاد مخالفت می‌کنه. زیاد هشدار می‌ده. با یه قیافه‌ی حق به جانب می‌گه «بذار یه ذره بگذره بعدش واسه این دوستای محترم لوستر شو!. »

بعدم ایـــــــــــش گویان دماغ شو بالا می‌گیره. اما بُعد احساساتیم مخالفتی نداره. حرفای بُعد منطقی رو به کتفش هم حساب نمی‌کنه و همونجوری که اشک شوق رو از رو صورتش پاک می‌کنه با چهره ی خیلی گوگولی مگولی و مهربــــــــــان در خونه‌شو برای همه و همه باز می‌کنه. و طبق معمول دوباره با هم دعواشون می‌شه و منو به مزر دیوانگی می‌رسونن!

 

پی‌نوشت : بع له خودمم میدونم که بعضی اوقات این خصوصیتم زیادی رو مخه :| و ممکن هم هست زیاد ازش آسیب ببینم :/

پی‌نوشت2 : یعنی روزی که بین این دو بُعد منطق و احساس من صلح و تفاهم بر قرار بگردد همه‌تونو به صرف شام و شیرینی دعوت می‌کنم.