۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسیقی» ثبت شده است

موسیقی

ولی آدم باید یه آهنگ‌هایی، صدای یه خواننده‌ای، نوای ساز یه نوازنده‌ای یا موسیقی‌‌های یه آهنگ سازی رو برای خودش نگه داره. نه ازش بگه، نه بنویسه، نه باهاش خاطره بسازه و نه برای کسی بفرسته. باید نگهشون داره برای وقتای تنهایی. برای وقتایی که می‌خواد به کسی فکر نکنه!

نیم ساعته نشستم، زل زدم به پلی لیستم و دارم فکر می‌کنم باید کدوم آهنگ رو گوش بدم که یاد آدمای رفته، برام زنده نشه. که خاطره‌های کهنه جون نگیره. که هیچ اتفاقی نیفته و آرامش بگیرم!

  • ۲۰ | ۰
  • ۶ نظر
    • بـقـچـه ‌‌
    • پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹

    اگر فلان موسیقی یک آدم یا طعم بود

    بهار دلنشین، استاد بنان : دختری ست تقریبا پنج ساله. اسمش را هم ترجیحا مهجبین تصور کنید. ترسیده، زخم خورده و نا آرام. تب کرده و بی قرار. در حالی که سرش را گذاشته روی پای مادرش و پاهایش را گذاشته اند توی تشت آب ولرم، به در و دیوار قدیمی خانه ی پدری مادربزرگش نگاه میکند. مادر همان طور که موهای دخترک را نوازش میکند این آهنگ را زمزمه میکند. آهنگی که تا ابد درجا میرود توی حافظه ی دختر. آهنگی که صدای آرامش است و مزه‌ی شیک تمشک میدهد، توی یک بعد از ظهر گرم.

    آهای خبر دار، همایون شجریان : مردی ست با سی و اندی سال سن. مو های ژولیده، قد بلند و ته چهره ای شبیه به یاردان. احتمالا از دانش آموختگان فلسفه یا سیاست. با بارانی سرمه ای رنگ و لبخندی عمیقی روی لب هایش، نیمه شب ها، کوچه های سرد و تاریک را وجب میکند. انگار که به بحران فلسفی رسیده باشد؛ به چیزی شبیه به پوچ گرایی کامو. یا شاید هم تفکرات هدایت گونه.

    ساربان، محسن نامجو : مزه‌ی چای دارچینی را میدهد که توی فنجان کمر باریک و نلبکی گل‌ سرخی ریخته شود :))

    مریض حالی، محسن چاووشی : طعم فلافل میدهد با سس خردل. خصوصا اگر زیر باران خورده شود. یا دختری با هودی زرد که زیر باران با این آهنگ خاطره ها دارد.

    خلق، چارتار : زنی‌ست در آستانه‌ی پنچاه سالگی. قد بلند و ترکه‌ای. چهره‌اش ترکیبی از مهتاب کرامتی و هدیه تهرانی‌ست. صبح ها در دانشگاه جامعه شناسی تدریس میکند و غروب ها راه می‌افتد، خیابان را بی دلیل طی میکند، با لبخندی ظریف به مردم نگاه میکند و غرق می‌شود توی تفکرات اومانیستی‌اش.

    آدینه، چارتار : این آهنگ اصلا خود عشق است. مزه‌ی فالوده و هویج بستنی های پشت ارگ را میدهد. بوی خاک باران خورده و صدای کمانچه. دقیق تر بخواهم بگویم، ترکیبی از صدای همهمه‌ی مردم و ماشین ها و شعر خواندن های حاجی فیروز و کمانچه. و اگر آدم بود پسری بیست چند ساله میشد. با موهای بلندِ بور و چشم هایی که غم در پیچ و خم رنگ میشی‌اش سوسو میزند. پسری که گاهی پشت ارگ بساتش را پهن و میکند و کمانچه مینوازد.

     

    پ.ن : بسی ممنونم از دعوت دینای مهربونم. و نیز بسی شرمسارم بابت تاخیر😊

    پ.ن 2 : از اونجایی که من فکر میکنم که خیلی خیلی دیر کردم برای نوشتن این چالش و تقریبا همه نوشتن، از شخص خاصی دعوت نمیکنم. اگر کسی ننوشته و دوست داره که شرکت کنه، از سوی اینجانب دعوت می‌باشد.⁦☺️⁩

    پ.ن 3 : و نیز بازگشت پر شکوهم رو به تمامی اهالی بیان تبریک و تهنیت میگویم :-))

  • ۱۴ | ۰
  • ۷ نظر
    • بـقـچـه ‌‌
    • پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹

    طاق ثریا

     

     

    تو شمس منی، من خورشید پرستم 😌🍃

  • ۵ | ۰
  • ۶ نظر
    • بـقـچـه ‌‌
    • جمعه ۲ خرداد ۱۳۹۹

    فردا سراغ من بیا...

    به پرتگاه  غم رسیده گام های من ...

     

     

     

  • ۹ | ۰
    • بـقـچـه ‌‌
    • پنجشنبه ۴ ارديبهشت ۱۳۹۹
    اگر به خانه‌ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور؛
    و یک دریچه که از آن
    به ازدحام کوچه‌ی خوشبخت بنگرم...