معمولاً برای خوردن خرمالو چهار قسمتش میکنم و اول اون قسمت میانی رو میخورم که شیرین و دوست داشتنیه. بعدش به نزدیکهای پوستش که میرسم، طعمش گس میشه. این روزا حرف زدن با رفقای جانم هم شده مثل خرمالو خوردن. شروع مکالمه اونقدر جذاب و شیرینه که مدام احساساتی میشم. حرفامون که به انتها میرسه، شیرینی خرمالو گس میشه با تداعی فاصله، خیال تموم شدن مکالمه و وقتی میخوام لُپ هاشونو بکشم و نمیتونم.
ولی به هر حال مهم اینه که ویتامین رسیده به جونم. مهم اینه که شیرینی حضورشون رو میچِشَم و این میازره به گسیِ فاصلهها.
خرمالو گسیهاش هم شیرینه و کیه که ندونه من عاشق خرمالوئم؟ :)