صبح که از خواب بیدار شدم؛ یک دور تمام اتفاقات دیروز رو مرور کردم. انتظار داشتم بزنم زیر گریه و شیون راه بندازم یا حداقل اونقدری از حماقتهای خودم عصبانی بشم که خودم رو سرزنش کنم و خودم رو مجبور کنم جهت تنبیه تمام کمدها رو بریزم بیرون مرتب کنم ولی فقط یه لبخند زدم و به خودم گفتم «چون دیروز روز افتضاحی بود، دلیلی نداره امروزم بد باشه.»
بعد خیلی با ملایمت به چراهای توی سرم فقط یک جواب دادم «چون اونم حق انتخاب داره.»
از خودم یا اون متنفر یا خشمگین نیستم. ناراحتم ولی حالم خوبه. آسیب دیدم ولی الان قویترم. دلخورم ولی درک متقابل دارم. مجبور شدم یه سری کارا رو به خلاف میلم انجام بدم ولی از درست بودنشون مطمئنم. الان دیگه با خیال راحت میتونم مرغ سرکش دلم رو پر بدم توی آبیِ بی انتهای آسمون.
فکر میکنم دیگه وقت اون رسیده که بقچه یه فصل جدید از زندگیش رو شروع کنه؛ با پختگی بیشتر :)